تو می آیی
دانه های شبنم را روی شعرهایم می پاشی
ماه روشنم
می شود ماهی چشم هایم باقی بمانی؟
غم فقط باتو آرام می گیرد
بالا پوش این شعرم رابپوش
زیادهم بیرون نرو
به جوانه های تازه
وگلبرگهای گل سرخ رحم کن
می گویندبیرون بهاراست
تو بیرون می آیی
دریا و افرا و اقاقی ها
سرافکنده قدم هایت می شوند
می دانم الان لبخند می زنی
اینجا دوباره
شعرها بی اختیار
روی گاغذ می ریزند